انعکاس شاعرانگی یک نقاش
مهرنوش علی مددی
اولین نمایشگاه انفرادی نقاشی های یاری استوانی در ایران و در برنامه ی اخیر گالری آریا به نمایش درآمد. استوانی نقاشی است که بیشتر عمر خود را در آمریکا سپری کرده و با دستاوردهای آکادمیک و تجربی در زمینه ی نقاشی و سالها فعالیت هنری در این حوزه توانسته شیوه ای شخصی و زبانی منحصر به فرد را کسب کند و در طول مسیر خود ردپای اصالت و ریشه های فرهنگی را نیز نادیده نپندارد.
استوانی با سپری کردن تجربه های بصری گوناگون و صورت بندی مسئله ای چون نقاشی، زبان آبستره را با مفاهیمی مشخص به کار گرفته است که صرفا مسیری فرمالیستی را طی نمی کند. آنچه در تجربیات بازتابنده ی اثر تصویری او قابل تامل است، کشف وشهودی ژرفگرایانه است که مفهومی چون زیبایی را به خوبی درک کرده و در تلاش برای نمایان کردن این امر به سیاق درونیِ خویش است. آثاری که در این مجموعه به نمایش درآمده محصول مدت زمانی است که او را در این مسیر همراهی کرده و می توان ردپای مفهوم انتزاعی و محتوای دغدغه مندی را در نقاشیهای وی به تماشا نشست.
آثار نقاشی شده گاهی در جدال با گذشته است و حامل تاریخی که ریشه های شخص به آن پیوند عمیق خورده؛ گاهی تامل و شکیبایی در مقابل آینده ای است که نور را در مسیر پی گرفته شده باور دارد و البته ثمره ای است پربار از زمان حال. با این تعبیر، مفهوم «زمان » در آثار استوانی تاثیری ویژه دارد، حال اینکه پرسش از چیستی زمان به تعبیر هایدگر تامل درباره ی دازاین یا همان امر هستنده در هستی خویش است. دازاین، همان حیات انسانی و بیان اصیل هستی اظهار «من هستم » است. بنا به این تعبیر هرگاه هنرمند به اصالتی از بیان خویشتن دست پیدا کرده؛ رنگها، بافتها، ترکیب بندیها و نورها به شیوه ای از انحصار خویش در لوای آزادی و رهایی تفکررسیده اند
.
مشارکت و به کارگیری همزمان عقل و احساس منجر به ثبت تصاویری گشته که درجزئیات نیز از هم فاصله ی زیادی دارند. در واقع امکانات رنگ و بافت به فرمهایی دست یافته اند که هریک معنایی تازه از برون ریزی و کنش را به همراه دارند. رنگها در این سیر خلاقه نقش عمده ای ایفا می کنند. اگرچه عنصر بصری خط، نقطه و بافت در قسمت هایی، از اجزای انکارناپذیر تصویر به شمار میروند، اما همین اتفاق نیز به مدد رنگها امکان حیات را به دست آورده است. رنگها طیفهای متعددی از فامهای سرد و گرم را در بر می گیرند. گاهی هیجانات و شور برانگیخته ی اکسپرسیونیستی درقلمروی تصویر حکمرانی می کند و بعضا درون گرایی مفرط، اثری را از خود به جای می گذارد. اما آنچه غالب بر تصاویرمی نماید رنگهایی است که زادگاه جغرافیایی نقاش را یادآور می شود. ریشه، در این مکاشفات، تلفیقی همگون از دستاوردهایی است که « مهاجرت » و «تجربه ی زیستن از نوعی دیگر» را به همنشینی نشسته است. علاوه برحضور «نور»، عناوین انتخاب شده برای نقاشی ها چون: منطق الطیر، چله نشین، خط سوم و… حاکی از امری عارفانه به همراه سکون و آرامشی است که بر تمایز درشیوه ی انتزاعگرایی شرق مآبانه تاکید دارد
.
او در قسمتی از استیتمنت خود این چنین می نویسد: «من به نقاشی نه به عنوان گزارشی از یک تجربه، بلکه به عنوان مدرکی بصری از آن تجربه نزدیک میشوم. به عبارت دیگر نقاشی نه به عنوان بازنمایی از انرژی روحانی، بلکه ترجمانی از آن نیرو، به صورت نور و بافت که در فضای میان سکون و حرکت، ظهور و سقوط ره می گشاید
. »
ارزشمندی این فرآیندِ به تصویر کشیده شده، مواجهه با نقطه ای از ناخودآگاه فردیتی است که منویات خویش را در برقراری یک گفت و گو، به یک لحن تغزلی مبدل ساخته است. در این مواجهه، نقاشیها با صدها لایه ی رنگی و بافت گذاریشده بر هم، چونان ریتم موسیقی مدرن که با هر ضرباهنگ خود لحظه ای غافلگیرکننده را نوید می دهند؛ به خوانشی از نوع حرف نهایی نقاش دست پیدا کرده اند. حتی چهارچوب در برگرفته نقاشی ها نیز حرفهایی برای گفتن دارد و تنها به یک کلاف ساده در امتداد بخش اصلی تصویر محدود نمی گردد. تجسم و لمس تجربیات مشابه و در مقابل مخالفت با این فرآیند، همان نقطه ای است که صداهای متفاوت از شخصیت صاحب اثر را در اختیارمان می گذارد؛ بعضی از آنها را می توان عمیقا دوست داشت و با برخی دیگر به وضوح مخالفت کرد. البته که تکثرآثار موجود در فضای گالری چنین امکانی را برای بازشناسی و کنار زدن لایه های موجود بیشتر فراهم کرده است. با این حال در کُنه چنین نگرشی، هوشمندانه نوعی رازآلودگی و پوشیده گویی باقی می ماند و کشف کلیدواژگان یاری استوانی تماما محقق نمیشود تا همه چیز آگاهانه به بیننده ی او نشان داده شده و حل صورت مسئله ی نقاش به راحتی امکان پذیر گردد